روزنگاری

تراوشات ذهنی یک امیلی

روزنگاری

تراوشات ذهنی یک امیلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر

فلش بک

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

امروز که اخرین روز تابستونه و من 26 سالمه، ارشد میخونم و تنها نشستم داخل آزمایشگاه و دارم سعی میکنم به ددلاینهام برسم که البته گویا مغزم در این جهت همراهی نمیکنه. هوا منو یاد اون جمعه‌هایی انداخت که زمان کارشناسی با "ر" میرفتیم طبقه 5 کامیپوتر و درس میخوندیم. اون موقع 21 سالم بود و تو اون نقطه از زندگی فکرمیکردم اوضاع داره خوب پیش میره در تمام ابعاد زندگیم. یک مثبت اندیشی و تطبیق پذیری عجیبی داشتم در همه‌‌ی ابعاد. الان ولی بطرز عجیبی از تمام ابعاد زندگیم بدم میاد. انگار ظرف تحملم کاملا خالی شده.

اون روز بهار میگفت اینکه میخوای در چشم بر هم زدنی همه چیز درست بشه داره اذیتت میکنه. اینکه صبر نداری تا رویه طی بشه. نمیدونم صبرم چه بلایی سرش اومده ولی شرایط امونمو بریده. از همه بیشتر این دراما کویین بازیا و بزرگ کردن رخدادها اعصابم رو نحت شعاع قرار میده. ذهنم به طرفه‌العینی همه چیز رو بزرگ و تبدیل به یک بحران میکنه حتی چیزهایی که سالها ازشون گذشته. از هر چیزی یک تریگر میسازه و حقیقتا از این حجم از گذر نکردن از قضایا متغجبم کرده. اینکه برای یک رخدادی که 20 و اندی ساله باهاش درگیرم در یک روز رندوم که بنظر خیلی هم خوش گذشته با یک پوستر رندوم تریگر میشم، اگه کولی بازی نیست پس چیه؟
 

خلاصه که فکرکنم به دعا خیلی نیاز دارم. نمیدونم دیگه باید چیکار کنم و واقعا نیاز دارم یک راهی جلوی پام قرار بگیره.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۶/۳۱
امیلی :)

نظرات  (۱)

سلام

ارسال دعا 

خدافظ

پاسخ:
سلام مرسی صبا جون. ارسال بوس
خدافظ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">