چالش
داشتم فکرمیکردم زندگی فیذاته همینقدر چالش داره یا من گاها خودم دنبال چالش میرم و راحتی و رها میکنم. بعد به این نتیجه رسیدم که گویا از ترس میانمایگی و تکراری شدن زندگی خودم یکسری کارهارو به روش سختش انجام میدم. انگار اون راه راحته که زود به مقصد میرسه در نظرم اعتبار نداره و توی معادلات حساب نمیشه و خب یکسری از مشکلات زندگیم به همین برمیگرده. به اینکه فکرمیکنم اگه فلان راه آسونه پس بدرد نمیخوره. بعد داشتم فکرمیکردم شاید واقعا همهی داستان هم این نباشه. شاید بیشتر این قضیه که سایر روشها سختترن و ریسک بیشتری دارند باعث میشه روشی با احتمال رخ دادن بیشتر رو انتخاب کنم درصورتی که گاها سختتر هم هست. اره خلاصه الان که دارم از هفت جهت به فنا میرم گاها به ذهنم میاد که راه سادهتر چی میتونست باشه.
+ واقعا باید حداقل این چالش رو رها کنم و الکی اورثینک نکنم